اشعار عاشقانه

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 4
نویسنده پیام
mojtaba آفلاین

بنیان گذار دوست من
ارسال‌ها : 26
عضویت: 1 /10 /1392
محل زندگی: دوست آباد
سن: 16
تشکرها : 4
تشکر شده : 33
اشعار عاشقانه
کاش می‌دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می‌تابانیبال مژگان بلندت را
می‌خوابانی
آه وقتی که توچشمانت
آن جام لبالب از جان‌دارو را
سوی این تشنه جان سوخته می‌گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می‌گذرد
روح گل‌رنگ شراب
در تنم می‌گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می‌کند ای غنچه رنگین، پرپرمن در آن لحظه که چشم تو به من می‌نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می‌بینمبیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می‌گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری استفریدون مشیری

امضای کاربر : دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دوشنبه 02 دی 1392 - 01:16
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از mojtaba به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: king & maryam &
mojtaba آفلاین


بنیان گذار دوست من
ارسال‌ها : 26
عضویت: 1 /10 /1392
محل زندگی: دوست آباد
سن: 16
تشکرها : 4
تشکر شده : 33
اشعار عاشقانه
با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی‌ام آمده‌ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام خوب‌ترین حادثه می‌دانمت
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟ حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی‌ام حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانی‌ام!

امضای کاربر : دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دوشنبه 02 دی 1392 - 01:16
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از mojtaba به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: king / maryam /
mojtaba آفلاین


بنیان گذار دوست من
ارسال‌ها : 26
عضویت: 1 /10 /1392
محل زندگی: دوست آباد
سن: 16
تشکرها : 4
تشکر شده : 33
اشعار عاشقانه
با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی‌ام آمده‌ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام خوب‌ترین حادثه می‌دانمت
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟ حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی‌ام حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانی‌ام!

امضای کاربر : دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دوشنبه 02 دی 1392 - 01:17
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از mojtaba به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: king / maryam /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group